شعر باران ...

 وقت اگر داری کلامی با تو درد و دل کنم ، شاید از این گفتگو آرامشی حاصل کنم ...

وقت اگر داری بگویت این صدای بی صدا، نازنینم با تو از درد شب بی انتها ...

زچه سرخورده و بغض گره گیر گلو ، لحظه ای بنشین بگویم قصه ام را مو به مو .

قصه تکراری شبهای سرد انتظار ، قصه تلخ نگاهی مانده بر در بی قرار .

قصه این دل که امشب باز کافر می شود ، پس کتاب عمر بی حاصل که آخر میشود .

میل رفتن دارد این دل حیف پایش بسته است ... دست مشتاق نوازش را ببین ،


بشکسته است ...


باز هم زانوی غم کرده بغل ای وای دل ، دل شده رسوای کوی یار و من رسوای دل !

تن به دریا میزند، پروای طوفانش چه شد ؟ ! سر سپرده میرود ، ترس از رقیبانش چه شد !

میکشاند خسته تن را در بیابان سکوت ، عاقبت سر مینهد امشب به دامان سکوت !

هیونش را گم کند در کوچه دلواپسی ، سایه ی شب هم ندا سر میدهد از بی کسی ...

وقت اگر داری بگویم با تو من از فصل غم ! میشناسی !..... من همانم از تبار و نسل غم !

یاری ام ده گوش کن یک دم بیا بنشین که من ناله ها سر میدهم از دست این زخم کهن !

ناله از تنهای و بی همزبانی در قفس ! بغض ویرانگر پس از خوش باوری های ابس ...

خون دل خوردن مرامم گشت باری بگذریم ، از من و دل بگذریم ای دوست آری بگذریم !

کاروان عمرم امشب برگ و بارش نیز نیست ... ظلمت آمد کورسویی همجوارش نیز نیست !

کاروان ره در کویر کور حسرت میبرد ،دل تنش را تا دیار دور حسرت میبرد ،

همره این قافله افتان و خیضان میروم ، تشنه ام ! ...در آرزوی شعر باران میروم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: جملات زیبا ، ،

تاريخ : یک شنبه 10 شهريور 1392 | 11:38 | نویسنده : ℴℋαℳαd ℜℭℤα♏ |
.: Weblog Themes By mohamadreza :.